سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تصاویر زندگی


نوشته شده در دوشنبه 97/4/11ساعت 4:9 صبح توسط MEHRAN نظرات ( ) |


نوشته شده در جمعه 97/4/8ساعت 9:35 صبح توسط MEHRAN نظرات ( ) |

سلام

امروز هم مثل روزهای دیگر هیچ فرقی نکرده

نه یک فرق کرده 

نه شاید هم خیلی فرق کرده بد قول تر شدم 

من بی حال تر شدم آره خیلی فرق کرده من بد تر شدم 

این بیماری تمام وجودم رو داره میگیره 

ومن نشسته ام وهیچ کاری نمی کنم 

نشسته ام وفکرهای گوناگونی میکنم 

فکرمیکنم چطور از دل این بیماری بیرون بیایم 

هرثانیه  هردقیقه  هرساعت وهرروز دارم فکر میکنم 

یکی به بگه بسه دیگه فکر کردن 

اما نه هر روز چندین نفر دارن به من میگن اما تغییر نکردم یعنی حرکتی نکردم 

نمیدونم برای چی 

اما این رو میدونم خودم هم میخواهم اما به عمل که میرسد 

میگم ولکن 

اما این هم قبول دارم که من بدشانسم 

آره درست من به هر کاری دست زدم برعکس میشه 

یا خراب میشه 

روز به روز دورتر از خدا میشوم 

من چه فکر میکردم چی شد 

شاید اراده ندارم شاید که نه حتما اراده ندارم 

حالا که فکرش رو میکنم آنهایی که معتاد بودن و ترک کردن

چه جور وچه سختی وچه اراده قوی داشتن که ترک کردن 

این مثل بیماری من هست  

آره شاید آنهایی که مواد رو میکشند یا میخورند یا هرجوری که مصرف میکنند 

مثل من هرروز فکر میکنند ومیگن بسه بسه دیگه فردا میزارم کنار 

شاید این مواد نباشد که آنهارا در بر گرفته  بله درسته آنها معتاد فکر خودشان شده اند 

مثل من آنها دوست دارند دوباره فکر های زیبا کنند مثل من 

پس دوباره مواد استفاده میکنند آنها ومن معتاد فکرمان شده ایم 

فکر فکر .....

تا فردا خداحافظ اگر اراده یاری کند تا بتوانم بیایم .


نوشته شده در جمعه 97/4/8ساعت 3:46 صبح توسط MEHRAN نظرات ( ) |

سلام 

آره میدونم من قرار بود دیروز پیام بدم 

نه این که وقت نداشتم نه این همان چیزی که دارم تلاش میکنم درستش کنم 

آره این همان اراده من است بله خیلی وقت ها کاری رو میخوام انجام بدم سر وقت اما نمیشه 

نه این که کار نداشته یا کار داشته باشم نه گاهی وقت ها یعنی 90% کارهایم رو میدونم باید چه ساعتی انجام بدم اما همیشه تأخیر دارم 

نگین که شاید میل به انجامش نداشته باشم نه خیلی از وقت ها تازه خیلی دوست دارم زودتر ساعت مقرر شده ام که میخواهم برم بیرون یا کاری کنم اما باز تأخیر دارم 

حالا بگذریم 

امروز هم آمدم تا به خودم ثابت کنم .......

جای اون نقطه چین ها نمیدونم چی بنویسم واقعا نمیدونم 

شاید دوست دارم بنویسم 

دوست دارم تخلیه کنم فکرم رو 

اما خودم هم نمیدونم چی از خودم میخواهم چی از زندگی میخواهم 

مثل این که در هوا رها شدم یا رها کردن خودم رو 

دوربرم خلاء وجود دارد ومن در آن سرگردانم 

نمیدانم تا حالا این اتفاق برای شما افتاده یا نه  

خیلی حرف زدم 

اما قولی که داده بودم عملی نشد یا اینجوری بگم ناقص عملی شد 

شایدفردا درست بشه ........


نوشته شده در شنبه 97/4/2ساعت 4:45 صبح توسط MEHRAN نظرات ( ) |

سلام 

سلام به خودم سلام به همه ...

نمیدونم از چی شروع کنم 

نمیدونم اصلا شروعی دارم که شروع کنم 

اما این رو میدونم که فکرم درگیره نپرسید درگیره چی که خودم هم نمیدونم 

نمیدونم میخواهم چی بنویسم خاطرات یا چرت پرات اما این رو میدونم که دوست دارم یک چیزی بنویسم 

حالانمیدونم چرا در بلاگ دارم می نویسم 

شاید بپرسید برای این که بازیدد کننده بلاگ زیاد بشه شاید بپرسید که میخواهی در توجه دیگران باشی 

نمیدانم خودم هم نمیدانم که چه از این نوشته ها میخواهم 

نمیدانم نتیجه این نوشته ها چه میشود 

شاید دوست دارم باکسی حرف بزنم اما نه این رو میدانم دوستانم تا با من حرف میزنند خوش حال میشم اما رفته رفته سه چهار بار پیام میدن کم کم دیگر زده میشم نه از دوستان نه از جواب دادن شاید هم از دوستان نمیدانم اما این رو میدانم که بعد از سه چهار روز طفره میرم تا پیام یا جواب ندهم 

حالا به خودم قول دادم که هر روز یک بار بیام چیزی بنویسم نه چیزهای تکرار نه از جایی کپی کنم نه به خودم قول دادم که بیام حتی یک کلمه هم باشه از روزم از زندگیم یا از هرچی که فکر میکنم بگم شاید هم من مثل پیام هایی که دوستانم به من میدم رفته رفته دیگر پیامی در بلاگ نگذارم امامیخواهم یک بار هم که شده شروع کنم شاید این هم شروع وهم پایان باشه اما باید تلاشم رو کنم ....تا فردا .....

 


نوشته شده در پنج شنبه 97/3/31ساعت 6:16 صبح توسط MEHRAN نظرات ( ) |

 

کاش بودی تا دلم تنها نبود / تا اسیر غصه ی فردا نبود.


کاش بودی تا برای قلب من / زندگی این گونه بی معنا نبود.


کاش بودی تا لیان سرد من/ بی خبر از موج و از دریا نبود.


کاش بودی تا فقط باور کنی / بعد تو این زندگی زیبا نبود.

 


نوشته شده در شنبه 92/6/16ساعت 10:29 عصر توسط MEHRAN نظرات ( ) |

 

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت/

سوختم،خاکسترم آتش گرفت.


چشم واکردم ،سکوتم آب شد/

چشم بستم،بسترم آتش گرفت.


درزدم،کس این قفس راوانکرد/

پرزدم،بال وپرم آتش گرفت.


ازسرم خواب زمستانی پرید/

آب درچشم ترم آتش گرفت.


حرفی ازنام تو آمد بر زبان/

دست هایم،دفترم آتش گرفت.

   

**  قیصر امین پور **

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/10/4ساعت 11:32 عصر توسط MEHRAN نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت